دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
ادامه داستان در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: ، ، ،
برچسبها:
من دلم گرم تو بود
تو سرت گرم دلم
اس ام اس های تیکه دار
سرد خواهد شد روزهایت بی آغوش من
بر تن کن دروغ هایی را که بافتی
ادامه اس ام اس ها در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: ، ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: عاشقانه ها ، ، ،
برچسبها:
اگر دریای دل آبی ست تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست تویی معنای دنیایش
***
تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
تویعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن
***
تویعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن
***
تویعنی چتری از احساس برای قلب بارانی
تویعنی در زمستان ها به فکر پونه افتادن
***
اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم
میان عشق وزیبایی ترا من دوست میدارم
موضوعات مرتبط: ، ،
برچسبها:
داستان زیبای شاخه گل خشکیده ،یکی از بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد، پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید و از آن لذت ببرید!
” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
ادامه داستان در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: ، ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: عاشقانه ها ، ،
برچسبها:
چهارده سالم بود که یه داستان عاشقانه ی بلند شروع شد...
اوایل از اینکه با پسری دوست شم بیزار بودم...اما نمیدونم این یقینا خواست سرنوشت بود که من با محمد آشنا شم.. اون موقع محمد فقط هفده سالش بود..
اما یه پسر پخته ی خوبو با شخصیت از یه خانواده ی متدین.
چند ماهی با هم دوست بودیم.یه دوستیه پاک پاک....اون موقعا همه چی پاک تر از الان بود...
هر روز بیشتر وابسته ی هم میشدیم.
زنگ میزد..چون هیچ کدوم موبایل نداشتیم...
ادامه داستان در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: ، ، ،
برچسبها: