کمر عمر شکست
و نخاعش در جا
بند پیوند گسست!!
حکم خلع نفسش
بی سبب مهر گرفت
و به زندان گلو
ابدی حبس گرفت....
بی هوا جانش رفت !!!
عمر یاریست
وفا کارش نیست
قلب و احساس
عنان دارش نیست
عزم بر تاخت ،
به هر قیمت؟!.....نه،
فاصله دم به دمت
چندان نیست...
غنچه باشی یا گل
باد منظورش نیست
همه را می چیند!!!
قدم باد
که از سر بگذشت،
حاصل حسرت و افسوس
به پا می ریزد؛
حسرت دیدن تصویر ..... درون چشمی،
به صدایی ...... دل گوشی رقصان
حس دستان نوازش سازی
که حرارت دارند
دیدن سایه به روی دیوار
رحم در کارش نیست ...!!!
کاش شب نیز نبود
خنجرش می برد هر هستی حال
چه ضمانت ؟؟
که به وقت ترمیم
به ضماد خورشید!
نفسی حبس ..... نرفته
کمر عمر کسی ..... قطع نگشته
حسرتی داغ به جانی نکشیده
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،
برچسبها: